عشق آسمانی
عشق آسمانی

عشق آسمانی

سرداران خاک

هواپیمای عراقی بمبارون حسابیی کرد و رفت ، چند نفر از شدت جراحت بی هوش شده بودن ؛ من که ترکش خورده بودم مونده بودم با حاج حسین ؛ نمی دونم توی اون وضعیت حاجی تویوتا رو از کجا پیدا کرده بود ؛ میخواست زخمی ها رو ببره تو ماشین اما هر کاری میکرد نمی شد میومد یه دستی بچه هارو بغل کنه میوفتادن ، دستشون رو میگرفت میکشد باز هم نمی شد ؛ آخر یه گوشه نشست به یک یک بچه ها زل زد ؛ نگاه یه انسان مضطر .

تو همین لحظات صدای  موتور ی امد حاجی بلند شد ، دوتا موتور بودن؛ حاجی دوید طرفشان  بی مقدمه گفت:«من یه دست بیشتر ندارم ،نمیتونم اینارو سوار ماشین کنم . الآن میمیرن . شما رو به خدا بیاین...

تو پشت تویوتا ، همون طور که رو گونه هاش پر از اشک بود ، سرامون رو یکی یکی بلند میکرد ، دست میکشید و می گفت : « نگاکن ، صدا می شنوی؟ منم حسین ...حسین خرازی »